پلمب آتلیه‌های عکاسی و مزون‌ها | در زمان پلمب دزد به کافه ما زد!

دیده بان ایران گزارشی از وضعیت پلمپ کسب و کارها و گفت‌وگو با صاحبان اصناف منتشر کرده که در ادامه می‌خوانید.

پلمب آتلیه‌های عکاسی و مزون‌ها | در زمان پلمب دزد به کافه ما زد!

دیده بان ایران گزارشی از وضعیت پلمپ کسب و کارها و گفت‌وگو با صاحبان اصناف منتشر کرده که در ادامه می‌خوانید.

دیده‌بان ایران نوشت: مسایلی که در ماه‌های اخیر برای صاحبان کسب و کاره پیش آمد، شاید ماجرای دخترکان قوچان نباشد اما حتما ماجرای کشاورزانی است که از شدت فشار، مجبور شدند برای سرپا ماندن، یک سلقمه به خود بزنند تا شاید در میان این همه محدودیت و اجبار، بتوانند تاب آورده و کسب و کار خود را زنده نگاه دارند. آنان که انتظار داشتند سیاستگذار به حمایت از آنان بپردازد اما انگار یک بار دیگر، رستم، سهرابی را خاک کرد و بر زمین انداخت. حکایت، حکایت آنان است که سختی‌های این خاک را به جان خریدند و سیاوش‌گون خود را درون آتش فکندند اما برخی از آنان هرگز از آتش خارج نشدند. برخی دیگر، سوختند اما ساختند ولی حالا سیاستگذاری که باید شرایط را برای آن ها تسهیل کند، خود زخم بر زخمی زده و درد به دردی اضافه کرده است. دردی که اگر زودتر درمان نشود، صاحبان کسب و کارهای داخلی را هم مانند کشاورزان مجبور می کند برای رفع و رجوع مشکلاتشان، یکی به خودشان بزنند و یکی دیگر به هموطنانشان.

به مو می‌رسد ولی پاره نمی‌شود؛ حکایتی است خوشبینانه که تاریخ همیشه در صحت و سقم آن تردید داشته‌ است و ثابت کرده که اتفاقا گاهی هم به مو می‌رسد و هم پاره می‌شود؛ مثل فروش دختران قوچانی به ترکمان‌ها و ارامنه عشق آباد در بهار ۱۳۲۳.

مصیبت هجوم ملخ‌ها به خراسان در آن سال‌ها، ساکنان خراسان را چنان تنگدست کرده بود که دیگر قادر به تامین امرار معاش خود نبودند، چه برسد به پرداخت مالیات. یک چشم کشاورزان به زمین‌های خشک آفت‌زده بود و چشم دیگرشان نگران به مرز با ترکان همسایه.

اهالی خراسان اگر چشم سومی داشتند، آن را به در خانه‌هایشان می‌دوختند تا مبادا مالیات سنگین حاکم خراسان خرمن زندگی بخور و نمیرشان را به آتش بکشاند. همان سال‌ها بود که کشاورزان خراسان از شدت فقر ناچار شدند دختران‌شان را به ترکمانان و تجار عشق‌آباد بفروشند تا شاید راهی شود برای پرداخت مالیات‌های سنگین به حکام قجری و این گونه بود که زخمی به قدمت پیشامشروطه بر پیکره تاریخ ایران فرود آمد.

حکایت کشاورزان خراسان و قوچان، می‌تواند حکایت صاحبان کسب و کارهای پلمب شده باشد. حکایت بیچارگانی که به ناچار از زندگی می‌زنند تا کسب و کارشان پابرجا بماند. گاهی مجبورند تعدیل نیرو کنند، گاهی راضی به پلمب دکانشان می‌شوند و گاهی وقت‌ها هم پی از دست دادن مشتریان را به تن خود می‌مالند تا همین آب‌ باریکه، قطع نشود. آن‌ها هم برای پرداخت هزینه‌های بازگشایی مجدد واحد کسب و کارشان، مجبورند یک گل، به خودی بزنند. ماجرا، ماجرای معیشت صاحبان کسب و کارهایی است که در بحبوحه مساله حجاب، حکم پلمب دریافت کردند، چند روزی بسته ماندند و بعد فک پلمب شدند. صاحب یک کافه رستوران در مشهد می‌گوید حدود ۶۰ نفر از قبل آن کافه نان می‌خورند. مالک کسب و کار یک کافه در تهران نیز گزارش داده که درست در شبی که کافه‌شان با حکم قضایی پلمب شد، دزد به کافه زده و وسایل آشپزخانه را برده است. یکی دیگر از متضرران جریان‌های اخیر، صاحب یک مزون در تهران است که چند روزی است خط متصل به صفحه اینستاگرامی‌اش مسدود شده و آن دیگری هم آتلیه‌ای دارد و حالا درگیر آزاد کردن خطی است که به قول خودش با آن امرار معاش می‌کرده است.

مگر ما مرتکب حرام شدیم؟

به گزارش دیده‌بان ایران، از زمانی که نظارت بر رعایت حجاب در کافه‌ها و رستوران‌ها جدی‌تر شده است، صاحبان کسب و کارها سه رویکرد پیش گرفته‌اند. عده‌ای از همان اول، سفت و سخت از مشتریان خود می‌خواهند وضعیت معاش را برای‌شان سخت نکنند و عده‌ای دیگر ترجیح می‌دهند مشتریان خود را به حال خود رها کنند تا در عوض دافعه‌ای برای آن ها ایجاد نشود. دسته سوم هم به تعامل با مشتریان روی آورده‌اند. آنان زنان را راحت می‌گذارند تا هر طور که دوست دارند در کافه آن‌ها حاضر شوند و هر زمان ماموری برای نظارت برسد، از مشتریان خواهش می‌کنند شال و روسری‌ها را سر کنند.

 محمد، مرد ۳۵ ساله‌ای است که یک کافه رستوران در مشهد دارد. کافه رستوران او در سال گذشته هم یک بار پلمب شده بود. به دیده‌بان ایران می‌گوید: همان سال گذشته بود که به دادستان گفتیم حداقل خدا را انصاف بگیرید. بیش از ۵۰ نفر از این راه کسب درآمد می‌کنند. ولی جواب دادند که نان نبردن، بهتر از نان حرام بردن است. مگر کار ما حرام است یا کسی اینجا مرتکب حرامی شده؟ ما دیگر زورمان به چیزی نمی‌رسد؛ چند ماه است که نظارت‌ها شدیدتر شده است و ناچاریم درد پرداخت بهای باز ماندن کافه رستوران را به جان بخریم. هر بار که پلمب می‌شویم، مبلغی برای فک پلمب پرداخت می‌کنیم، چند روزی به ناچار بسته می‌مانیم و در نهایت دوباره بر سر کارمان برمی‌گردیم. برنگردیم چه کنیم.

او قاطعانه ادامه می‌دهد: برای همین هم همیشه از همه مشتریان خواهش می‌کنیم که رعایت حال ما را کنند. درست است که ناراحت می‌شوند اما آن‌ها که نمی‌دانند باز کردن دوباره رستوران چقدر دردسر دارد!

مردم می‌ترسند!

عده‌ دیگری از کافه‌دارها رویکردی متفاوت دارند. مانیا، دختری ۲۵ ساله است که تازه ازدواج کرده و با همسرش، یک کافه در رشت می‌گردانند. مانیا به دیده‌بان ایران می‌گوید: چند ماه پیش بود که برای پلمب کافه ما امدند. من و همسرم از همین راه زندگی می‌چرخانیم ما حالا مجبور شدیم به کارهای دیگر روی آوریم. هزینه فاسد شدن مواد غذایی و چند روز بسته ماندن محل کسب و کارمان از جیب خودمان می‌رفت. ما دوبار پلمب شدیم. بار اول هر چقدر التماس کردیم که حداقل اجازه دهند مواد غذایی را خالی کنیم، فایده‌ای نداشت. برای مامورانی که حکم به دست می‌آیند، تفاوتی ندارد که ما مواد اولیه را با چه هزینه‌ای تهیه کرده‌ایم. مردم هم که با پلمب کافه وحشت‌زده می‌شوند، دیگر اعتمادی به ما ندارند و دور کافه ما را خط می‌کشند. بیچاره‌ها حق هم دارند، برای تفریح آمده‌اند و نشسته‌اند به گپ و گفت که ناگهان مامور حکم پلمب می‌دهد و آن‌ها را با خشونت بیرون می‌کند.

چهار ساعت است که باز شدیم!

جنب جوش درون این کافه تهران، شبیه به همیشه و بقیه کافه‌های پایتخت نیست؛ اگر به دنبال منشا شلوغی بگردید،‌ سریع به جواب می‌رسید. دختر ریز نقشی تند تند به همه میزها سر می‌زند و توضیح می‌دهد: «ببخشید ما تازه چهار ساعت است که از پلمب در آمدیم و الان دوباره کسی را برای سرکشی فرستادند. اگر ممکن است شال سر کنید». مردم هم همکاری می‌کنند تا مامور گزارشش را بدهد و بعد راحتشان بگذارد. کافه در دو طبقه ساخته شده وکمی بعد یک مرد درشت اندام که کت و شلوارش یک دست سیاه است از پله‌های طبقه اول، بالا می‌آید. بی‌سیمی به دست گرفته و جستجوگرایانه به چهره افراد حاضر چشم می‌دوزد. سکوت. بی‌سیمش را بالا می‌آورد چیزی در آن می‌گوید اما چون پشت شیشه ایستاده، مشخص نیست چه چیزی گزارش کرده است. لحظاتی دیگر به جمعیت نشسته نگاهی می‌کند و بعد می‌رود. با رفتن او، شلوغی هم از تک و تا می‌افتد. دختر دوباره برمی‌گردد و از همه تشکر می‌کند. فضا دوباره آرام می‌شود و هر کس مشغول کاری که بود. چند ساعت بعد، صاحب این کافه برای یکی از مشتریانی که خودش حرف پلمب را پیش کشیده توضیح می‌دهد که شب اولی که پلمب شدند، دزد هم به کافه زده و تمام وسایل گران قیمت آشپزخانه را با خود برده است. انگار دزد فهمیده که آن شب وقت زیادی دارد و از فرصت سواستفاده کرده است. برای همین هم مالک بیچاره مجبور شده همزمان با انجام کارهای فک پلمب، وسایل را هم از نو بخرد.

بدون اینستاگرام مشتری نیست!

ماجرای محدودسازی کسب و کارها تنها مختص به کافه و رستوران‌ها نیست. همزمان  با اعمال محدودیت برای کافه و رستوران‌ها، نظارت بر حفظ حجاب در آتلیه ها هم زیاد شده است. صاحبان آتلیه های عکاسی به ناگاه متوجه می شوند خطی که با آن قرارهای کاری با مشتریان را هماهنگ می‌کرده‌اند، مسدود شده است. پس از مسدودسازی طی تماسی به آن‌ها می‌گویند که باید به دادسرا رفته و تعهد دهند همه نمونه کارهایی که در صفحات مجازی خود داشته‌اند را پاک می‌کنند. البته این همه ماجرا نیست، آنان مجبور می‌شوند تعهد دهند که در همه صفحات مجازی خود توضیح دهند محتواها، به دلیل مغایرت با قوانین پاک شده است. آن وقت می‌توانند دوباره از اول، شروع به فعالیت کنند. البته، بدون هیچ نمونه کاری. سحر، صاحب یک آتلیه در جنوب تهران است. او به دیده‌بان ایران می‌گوید: ما بعد از دو روز که هیچ تماسی از مشتری نداشتیم، فهمیدیم خط آتلیه مسدود شده است. همان موقع هم با ما تماس گرفتند و گفتند باید برای امضای تعهد با دادسر برویم. من اولین بار بود که باید به دادسرا می‌رفتم و ترسیده بودم. حتی توضیح ندادند که چه تعهدی. ترسیده بودم و فکر می‌کردم شاید مشکل دیگری پیش آمده تا روز موعد رسید. در دادسرا به ما گفتند که باید همه صفحات مجازی خود را از نمونه کارها خالی کنیم وگرنه برخوردها، جدی می‌شود. از طرف دیگر، خطی که سال ها با آن کار می‌کردیم و اعتبارم پیش آنان گرو بود. مجبور بودم به حرفشان گوش کنم.

سحر که نمی‌تواند جلوی احساسات خود را بگیرد با ناراحتی می‌گوید: بدون نمونه کار هیچ مشتری نمی‌ماند. کار ما این طور نیست که که کسی بدون دیدن نمونه کارهای ما جذب آن شود. عروس و دامادی که می‌خواهند خدمات عکاسی و فیلم برداری دریافت کنند، اصلا بدون اینستاگرام ما را نمی‌شناسند. ما در زمان کرونا به حد کافی متضرر شدیم. یا فیلتر اینستاگرام هم بخری از مشتریان را از دست دادیم. حالا من ماندم و این همه چک که نمی‌دانم بدون مشتری چگونه پاس می‌شوند.

از نو شروع نمی‌کنم!

با کمی جست و جو متوجه می‌شویم، اتفاقی مشابه آنچه برای سحر و تمام آتلیه داران افتاده است، برای مزون‌داران هم رخ داد. مونا صاحب یک خیاطی یا به قول خودش مزون در شهرک غرب است. مونا هم یک روز صبح از خواب بیدار شده و دیده خطش مسدود شده است. او برخلاف سحر، هیچ توضیحی دریافت نکرده و خودش این قدر از این و آن پرس و جو کرده تا بالاخره فهمیده ماجرا از چه قرار است. او هم می‌گوید: من از چندین همکار پرسیدم چه شده تا بالاخره یکی از آن‌ها  گفت که خط مسدود شده است و باید بروم دادسرا برای تعهد. پرسیدم چرا؟ گفت که ماجرا حجاب است. او همان طور که آدامسش را می جود، تند تند می گوید: چرا باید عکس لباس هایی که خودم دوختم را از صفحه ای که با زحمات بالا اوردم پاک کنم؟ خب خطم  را عوض می کنم. این که بگویند همه زحمات خود را رها کنید، اصلا درست نیست. معروف کردن این صفحه در محیط اینستاگرامی سه سال از وقت من را گرفت، حالا از نو شروع کنم؟ امکان ندارد.

مسایلی که در ماه‌های اخیر برای صاحبان کسب و کاره پیش آمد، شاید ماجرای دخترکان قوچان نباشد اما حتما ماجرای کشاوزانی است که از شدت فشار، مجبور شدند برای سرپا ماندن، یک سلقمه به خود بزنند تا شاید در میان این همه محدودیت و اجبار، بتوانند تاب آورده و کسب و کار خود را زنده نگاه دارند. آنان که انتظار داشتند سیاستگذار به حمایت از آنان بپردازد اما انگار یک بار دیگر، رستم، سهرابی را خاک کرد و بر زمین انداخت. حکایت، حکایت آنان است که سختی‌های این خاک را به جان خریدند و سیاوش‌گون خود را درون آتش فکندند اما برخی از آنان هرگز از آتش خارج نشدند. برخی دیگر، سوختند اما ساختند ولی حالا سیاستگذاری که باید شرایط را برای آن ها تسهیل کند، خود زخم بر زخمی زده و درد به دردی اضافه کرده است. دردی که اگر زودتر درمان نشود، صاحبان کسب و کارهای داخلی را هم مانند کشاورزان مجبور می‌کند برای رفع و رجوع مشکلاتشان، یکی به خودشان بزنند و یکی دیگر به هموطنانشان.

دیگر رسانه ها

کدخبر: 87327

ارسال نظر