توصیف یک مرد برنده

ممد پنجی هم نتونست... برای سید هاشم تلخ‌ترین روز فوتبالی‌اش، همان بازی با سعودی‌ها بود که یک چیزی درونش ریخت پایین. یک باورِ تمام خرافی داشت که با وجود ممد پنجی، ما هیچ‌وقت نمی‌بازیم.

توصیف یک مرد برنده

مهدی افشار نیک  روزنامه نگار و داستان نویس نوشت : : ممد پنجی هم نتونست... برای سید هاشم تلخ‌ترین  روز فوتبالی‌اش، همان بازی با سعودی‌ها بود که یک چیزی درونش ریخت پایین. یک باورِ تمام خرافی داشت که با وجود ممد پنجی، ما هیچ‌وقت نمی‌بازیم.

فردای آن بازی؛ همان بازی تلخِ آذر ۶۳ که شاهین بیانی به خودمان گل زد، همان بازی که ناصر ممدخانی را کشیدند بیرون، رضا احدی را آوردند جایش، که تمامِ دفاع عربستان کشید جلو، همان که دقیقه ۸۹ بازیِ یک‌هیچ برده را خودمان مساوی کردیم، همان بازی که محمد پنجعلی پنالتی را خراب کرد و نرفتیم فینال، بعدی را هم به کویت باختیم و چهارم شدیم. از فردای همان بازی، دیگر فوتبال جادو و اسطوره نبود. یک درد جاری ناگریز بود که چاره نداشتی، تحمل بایدش؛ گهگاهی هم یک جرعه خوشی می‌ریخت توی کامت. یک مسیر تلخ با دست‌اندازهای خنده و خوشی. روزگاری بود که بمب توی آسمان، راهِ پرنده‌ها را می‌بست و تکه آهن‌هایش راه نفس‌ها را...

همۀ بچه‌های بی‌سیم می‌دانند این خیلی حرف بود که سیدهاشم برگشت گفت: «ممد پنجی هم نتوست». تا قبل از این، ممد پنجی بودنش یعنی دیوار. یعنی صخره. یعنی هر نشدنی شدنی می‌شد و هر ناممکنی ممکن. برای ما و هاشم و عشق فوتبالی‌های روزگار شوکران‌نوشی، محمد پنجعلی یک تابلوی اطمینان بود؛ یک قوت قلب که سوپرمن داریم وبا ممد پنجی نمی‌بازیم. اما آن بازی درس روزگار بود. منبر فوتبال بود.

خودِ فوتبال، درس تلخ را بهمان داد که هیچ‌کسی همیشه نمی‌تواند. اینجا عرصۀ همیشه بالا، همه‌چی تمام نیست. سید هاشم بین درست‌های محله، نه آن قدری بزرگ بود برود که جنگ نه این قدر که مثل ما ریزه باشد توی هر صف. بینابین بود. نسل دست‌به‌دست. از این‌ها که مادرها خیال‌جمع بچه‌شان را می‌سپردند بهش. باهاش می‌رفتیم سینما پیوند یا سایه، عقاب‌ها می‌دیدیم و تاراج؛ فردایش هم شربت درست می‌کردم بدرقه رزمنده‌ها. جمعه‌ها هم ما را می‌برد استادیوم

آن رگ اعتماد و تکیه به «ممد پنجی»، با اینکه کلی بالا و پایین شد، این‌قدر جا توی کله و ذهن و خاطره‌های ما ها کرده بود که بیستم مهر ۹۴ که نود نظرسنجی گذاشت، محمد پنجعلی بهترین مدافع وسط ایران شد؛ برای کل تاریخش.

سید هاشم کلی ذوق کرد و صدی‌صد و قطعی، آن باختِ تلخ و آن پنالتی نشد را، یادش رفته بود. «ما این‌طوری پای آدم‌هامون هستیم». بهش که زنگ زدم با ذوق همین را گفت. تهش برگشت به نفر دوم اشاره کرد؛ سید جلال. برای همه اس‌اسی‌ها هم کُری خواند که نفر دوم بهترین دفاع وسط هم از ماست، نه مهدی پاشازاده. با آنکه همان موقع سید جلال در الاهلی قطر بود ولی سال بعد دوباره برگشت به پرسپولیس.

اما پشت این کُری یک حس زنده‌شدن، یک «داره درست میشه» نهفته بود.سال‌ها بود که پرسپولیس توی افت بود. سید سال بعدِ آن نظرپُرسی برگشت به پرسپولیس. که این بار این طور شد: باز یکی در تیم‌مان داریم که مثال «ممد پنجی» را زنده کرده است. مثالِ صخره. مثالِ فرمانده. مثالِ آن دیواری که برای همه سرزن‌های حریف، برای تمام لایی‌اندازهای چموش رقبا، برای تیز و بُزهای بزن‌در‌رو یک «نه» بزرگ است؛ یک تابلوی ایست. یک «نمی‌شود برگرد».

پرافتخارترین بازیکن لیگ برتر، که با سه تیم مختلف جام بالای سر برده است، کم نشانی نیست در طاقچه افتخارات. اما برای ما، چیزی که خیلی مهم‌تر است آنکه از وقتی سید جلال دوباره برگشت به پرسپولیس (سال ۹۵) انگاری گمشده سال‌های دورمان برگشته بود. باشکوه‌تر از برگشت علی کریمی که جان است و بی‌مثال.

با سید پنج تا جام گرفتیم، پشت‌به‌پشت. این برگشت و پی‌در‌پی جام گرفتن فقط تقارن نیست. فقط یک لب‌به‌لب شدن اتفاقات نیست، یک روند است؛ یک زنده شدن دوباره؛ یک برآمدن تیمی از دل خاطره‌ها و غبارهای نشسته بر تن؛ یک احیای مجدد . سید جلال نماد این احیای پرسپولیس است. رفتار و منش درون زمین و بیرون زمین‌اش در روزگاری که فوتبالی‌ها عموما قلیان‌به‌دست هستند و پای اینستا، یک الگوی وارسته است. فوتبالیستی که یازده شب خواب باشد و صبح اول سحری تمرین روزانه‌اش را آغاز کند، یعنی یک اتفاق. در این برهوتِ بازیکن درست، این یعنی یک جریان. او بازنده بااخلاق نیست. او برندۀ باشکوه است که حسابی هم معرفت دارد. این ترکیب درست نشسته است. ما به برنده بااخلاق نیاز داشتیم که الگو شود نه به یک بازندۀ نجیب. تاریخ و خاطره‌های ما پُر بود و هست از بازنده‌های نجیب. از ناکام‌های بامرام که معلوم نبود وقتی برنده باشند این قدر با احساس و نرم و نجیب می‌ماندند یا نه. اما این سید، با آن بغل پاهای ماندنی، با آن شوت در یادها ….. 

اما این سید، با آن بغل پاهای ماندنی، با آن شوت در یادها ماندۀ به الدحیل ( گل اول)، وقتی هم برنده شد دور از هیاهو و پلشتی بود. پیروز هم که شد یازده شب خانه بود و کنار خانواده. پرسپولیس با این آدم‌ها احیا شد. سید جلال پر افتخارترین بازیکن ایران، نماد بازگشت با شکوه یک تیم است. صخره ای که بودنش در ذهن سید هاشم این جمله را پاک می‌کرد. «ممد پنجی هم نتونست»؛ اما سید جلال توانست. سید جلال نماد شدن و توانستن است. مردِ برنده.

 

 

دیگر رسانه ها

کدخبر: 28805

ارسال نظر